سخن راندن. [ س ُ خ َ دَ ] ( مص مرکب ) نطق کردن. تقریر کردن : از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی.
فردوسی.
قاصد چو بسی درین سخن راند مسکین پدر عروس درماند.
نظامی.
سخن راند زَاندازه کار خویش ز بی روزی صلح و پیکارخویش.
نظامی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) نطق کردن تقریر کردن .
پیشنهاد کاربران
سخن راندن ؛ حرف زدن. تکلم کردن. ( ناظم الاطباء ) : بدو گفت مادر که تندی مکن براندازه باید که رانی سخن. فردوسی. چو تنها شدی سوی مادر یکی چنین هم سخن راندی اندکی. فردوسی. شود پادشا بر جهان سربسر ... [مشاهده متن کامل]
براند سخنها همه دربدر. فردوسی. او هنر دارد بایسته چو بایسته روان او سخن راندپیوسته چو پیوسته دُرَر. فرخی. عمر من به شصت وپنجسال آمده و بر اثر وی [ بوسهل ] می بباید رفت و در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و میلی کشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175 ) . سخن راندن کار من است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 55 ) . سخن راند رومی سرانجام کار که دیدم شگفتی درین روزگار. اسدی ( گرشاسبنامه ) . چه سخن نیکو و متین رانده اند و بر ایراد قصه اقتصار نموده. ( کلیله و دمنه ) . گفت شنیدم که سخن رانده ای کینه کش و خیره کشم خوانده ای. نظامی. درآن جزوی که ماند از عشقبازی سخن راندم نیت بر مرد غازی. نظامی. خاقانی اگرخواهی کز عشق سخن رانی کم زن کم عالم را، پس گو کم خاقانی. خاقانی. ز دلش نشان چه جویی ، ز دلم سخن چه رانی نشنیده ای که کس را، ز عدم خبر نیاید. خاقانی.
سخن راندن: گفتگو کردن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۵۵ ) .