سخن دانی

/soxandAni/

معنی انگلیسی:
eloquence, mastery of words

لغت نامه دهخدا

سخندانی. [ س ُ خ َ ] ( حامص مرکب ) سخن شناسی. ادیبی. شاعری. نیکو سخن گویی :
کسی را که یزدان فزونی دهد
سخندانی و رهنمونی دهد.
فردوسی.
گبر را گفت پس مسلمانی
زین هنرپیشه ای ، سخندانی.
سنایی.
نیست درعلم سخندانی و در درس سخا
مفتیی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر.
سوزنی.
چشمه حکمت که سخندانی است
آب شده زین دو سه یک نانی است.
نظامی.
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را.
سعدی.
سخندانی وخوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم.
حافظ.

فرهنگ فارسی

۱ - سخن شناسی ادیبی . ۲ - شاعری . ۳ - نیکو سخن گویی .

فرهنگ عمید

سخن دان بودن.

پیشنهاد کاربران

سخندانی: نیکو سخنی، فصاحت.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۷۶ ) .

بپرس