سختی کشیده

لغت نامه دهخدا

سختی کشیده. [ س َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) پریشان و تنگدست. ( ناظم الاطباء ). مشقت دیده. مصیبت زده :
کنون دانم که آن سختی کشیده
بمشکوی ملک باشد رسیده.
نظامی.
چه جویی ازمن سختی کشیده
ز آسانی بدشواری رسیده.
نظامی.
هر کجا سختی کشیده و تلخی چشیده ای را بینی خود را بشره در کارهای مخوف اندازد. ( سعدی ). و مردم معزول و سختی کشیده را باز عمل فرماید. ( سعدی ). || مظلوم. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه مدتها تحمل سختی کرده ۲ - مجرب آزموده . ۳ - پریشان تنگدست . ۴ - مظلوم .
پریشان و تنگدست مشقت دیده

فرهنگ عمید

۱. کسی که رنج و زحمت بسیار دیده.
۲. کسی که در فقر و تنگ دستی به سر برده.

پیشنهاد کاربران

بپرس