سختی کشی

لغت نامه دهخدا

سختی کشی. [ س َ ک َ/ ک ِ ] ( حامص مرکب ) رنج بری. تحمل مشقت :
بسختی کشی سخت چون آهنم
که از پشت شاهان روئین تنم.
نظامی.
نه ایم آمده از پی دلخوشی
مگر کز پی رنج و سختی کشی.
نظامی.
کزین آمدن شه پشیمان شده ست
ز سختی کشی سست پیمان شده ست.
نظامی.
نداند کسی قدر روز خوشی
مگر روزی افتد بسختی کشی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

رنج برای تحمل مشقت

پیشنهاد کاربران

بپرس