سخت گیر. [ س َ ] ( نف مرکب ) سخت گیرنده. آزمند و حریص. ( ناظم الاطباء ) : هر که در کار سخت گیر شودنظم کارش خلل پذیر شود.نظامی.مشو در حساب جهان سخت گیرهمه سخت گیری بود سخت میر.نظامی.نیست غم گر دیر بی او مانده ای دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای.مولوی.- امثال :خدا دیرگیر است اما سخت گیر است.
( صفت ) ۱ - آنکه بر دیگران سخت میگیرد ۲ - آنکه امور را سخت تحت مراقبت قرار دهد دقیق . ۳ - آزمند حریص .
۱. مقرّراتی، منضبط.۲. آن که بر دیگری سخت بگیرد، کسی که دیگران را در فشار و زحمت قرار بدهد، سخت گیرنده.۳. [قدیمی] آزمند، حریص.
hard (صفت)خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسیdifficult (صفت)غامض، ژرف، سخت، دشوار، پر زحمت، سخت گیر، پر دردسر، مشکل، صعب، معضل، گرفتگیر، پراشکالastringent (صفت)دقیق، گس، تند و تیز، قابض، داروی قابض، سخت گیر، شاقstrict (صفت)سخت، محکم، سخت گیر، موکد، محض، اکیدstern (صفت)سخت گیر، سخت ومحکم، عبوسdemanding (صفت)خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرمintransigent (صفت)سخت گیرexacting (صفت)سخت، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرمsqueamish (صفت)سخت گیر، بی میل، باحیا، نازک نارنجی، استفراغیsevere (صفت)خشک، سخت، سخت گیر، شاق، شدید، عنیفfastidious (صفت)سخت گیر، بیزار، مشکل پسند، باریک بینhard and fast (صفت)سخت گیر، سخت ومحکم، ثابت، غیر قابل تغییر و انحرافhard-bitten (صفت)سخت گیر، سر سخت، سگ خو، گاز گیر، سخت گاز گرفته شدهhard-handed (صفت)سخت گیر، دارای دست های پینه خوردهunrelenting (صفت)سخت گیر، بی رحم، نرم نشدنی، تسلیم نشدنی، بی امانpriggish (صفت)خود نما، سخت گیر، ایرادی
شدیدالعمل ؛ سختگیر. دشوارگیر: عین الدوله مردی شدیدالعمل بود. ( یادداشت مؤلف ) .particularنادرگذار. [ دَ گ ُ ] ( نف مرکب ) درناگذرنده . عفونکننده . سخت گیر : از سهم و ازسیاست نادرگذار توبر گرگ ژنده پوست بدرد سگ شبان . سوزنی .مقرراتیصاعب+ عکس و لینک