سخت بازو

لغت نامه دهخدا

سخت بازو. [ س َ ]( ص مرکب ) کنایه از توانا. ( انجمن آرای ناصری ) ( شرفنامه منیری ). قوی هیکل و توانا. ( برهان ) :
سعدیا تن به نیستی در ده
چاره سخت بازوان اینست.
سعدی.
چنان سخت بازو شد و تیز چنگ
که با جنگجویان طلب کرد جنگ.
سعدی.
|| حمایت. ( انجمن آرا ). صاحب حمایت. ( برهان ). غیرتمند. غیرتی :
درمی چند ریخت درمشتش
سخت بازو بزر توان کشتش.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه بازوانی سخت و محکم دارد توانا زورمند . ۲ - صاحب حمایت .

فرهنگ عمید

آن که بازوان سخت و قوی دارد، قوی، توانا، زورمند.

پیشنهاد کاربران

بپرس