سخام

لغت نامه دهخدا

سخام. [ س ُ ] ( ع اِ ) می نرم و فروشونده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شراب که آسان بگلو فرورود. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). || پر نرم ریزه مرغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پر نرم زیر بال مرغ. ( از اقرب الموارد ). || جامه نرمینه چون خزو قز و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || انگشت. ( منتهی الارب ). ذغال. ( از اقرب الموارد ). || سیاهی دیگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) سیاه : لیل سخام ؛ اسود. ( اقرب الموارد ). شَعر سخام ؛ موی سیاه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( آنندراج ).

سخام. [ س ِ ] ( اِخ ) موضعی است و امروءالقیس آن را یاد کرده است :
لمن الدیار عرفتها بسخام
فعمایتین فهضب ذی اقدام.
( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

موضعی است و امروالقیس آنرا یاد کرده است .

پیشنهاد کاربران

بپرس