سخال
لغت نامه دهخدا
سخال. [ س ِ ] ( ع اِ ) ج ِ سَخْلَة. ( منتهی الارب ). رجوع به سخلة شود. || ( اِمص ) عداوت و دشمنی و خصومت. ( ناظم الاطباء ) ( استینگاس ). || مخالفت و عناد و خودسری و تمرد و گردنکشی. || ظلم و اجحاف و ستم و زبردستی و تعدی. || خودبینی و لجاجت و خودرایی. ( ناظم الاطباء ) ( استینگاس ).
سخال. [ س ِ ] ( اِخ ) جایگاهی است در یمامة. ( معجم البلدان ). موضعی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید