سخاخ

لغت نامه دهخدا

سخاخ. [ س َ ] ( ع ص ، اِ ) زمین نرم نیکوریگ. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). زمین نرم. ( مهذب الاسماء ) ( برهان ) ( جهانگیری ) ( اقرب الموارد ) :
تیر غمزه چو کند داد نشست
تا پر اندر سخاخ سینه من.
نجم الدین دایه ( از رشیدی ).

سخاخ. [ س َ ] ( اِخ ) جایگاهی است به چاچ در ماورأالنهر. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

بپرس