بریدم بدان کشتی کوه پیکر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا.
منوچهری.
|| بسیار سائیده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ). مسحوق. ( اقرب الموارد ) : ایا رسم اطلال معشوق وافی
شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.
منوچهری.
|| ( اِ ) گرد.- سحیق الطلق ؛ گرد طلق. ( مؤلف ).