سحوق

لغت نامه دهخدا

سحوق. [ س َ ] ( ع ص ) خرمابن دراز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). ج ، سُحُق. || خر دراز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، سُحُق. || خر ماده دراز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، سُحُق.

سحوق. [ س َ ] ( اِخ ) نام مادر عبداﷲبن سحوق. محدث است و نام پدر او اسحاق است. ( از تاج العروس ).

فرهنگ فارسی

نام مادر عبدالله بن سحوق . محدث است و نام پدر او اسحق است .

پیشنهاد کاربران

بپرس