سحنه

لغت نامه دهخدا

( سحنة ) سحنة. [ س َ ن َ ] ( ع اِ ) شکل و روی و صورت مردم. ( غیاث ). روی مردم. ( منتهی الارب ). هیئت. ( لسان العرب ) ( منتهی الارب ). || نرمی و تازگی پوست روی. ( غیاث ). نرمی روی پوست. ( منتهی الارب ) ( لسان العرب ). || هیئت و رنگ. ( لسان العرب ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نهاد روی مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حال. ( لسان العرب ). || نعمة. ( لسان العرب ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || در اصطلاح پزشکان عبارت است از حال جسد در فربهی و لاغری و سستی و سختی و اعتدال. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) : و اگر روزگار تابستان باشد و مزاج و سحنة احتمال کند چون از آب زن برآید خویشتن بیکبار اندر آب سرد اندازد و زود برآید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و بفصد خون بسیار کند چنانکه بیم باشد که غشی افتد، لیکن بشرط آنکه سال عمر و سحنة و قوت و فصل سال از آن ( از فصد ) بازندارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و فصل سال و حال هوای شهر و دیگر خلطهاست وسحنة یعنی فربهی و لاغری تن. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سحنه.[ س َ ن َ ] ( اِخ ) جایگاهی است بین بغداد و همدان و گویند نزدیکی همدان. ( معجم البلدان ). شهری است نزدیک همدان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به صحنه شود.

فرهنگ فارسی

جایگاهی است بین بغداد و همدان و گویند نزدیکی همدان .

فرهنگ عمید

۱. رنگ و هیئت، شکل ظاهر.
۲. نرمی روی و پوست.

پیشنهاد کاربران

بپرس