سحف

لغت نامه دهخدا

سحف. [ س َ ] ( ع مص ) نیک برکندن موی از پوست چندانکه باقی نماند از آن. ( اقرب الموارد ). || تراشیدن. ستردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || باز کردن پیه را از پشت او ( گوسپند ) و برداشتن فربهی پشت مازه را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فربهی از پشت گوسپند بازستردن. ( المصادر زوزنی ). برداشتن پیه را از پشت گوسفند و سپس کباب کردن آن. ( از اقرب الموارد ). || سوختن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سوختن خرمابن و جز آن را. ( اقرب الموارد ). || بر سر خود چریدن شتران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بمیل خود چریدن شتران. ( از اقرب الموارد ). || بردن باد ابر را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

نیک برکندن موی از پوست چندانکه باقی نماند از آن یا تراشیدن ستردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس