سحره

لغت نامه دهخدا

( سحرة ) سحرة. [س َ ح َ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ ساحر. ( از غیاث ) :
گر همی فرعون قومی سحره پیش آرد
رسن و رشته جنبنده بمار انگارد.
منوچهری.
باله و باله و باله که غلط پندارد
مار موسی همه سحرو سحره اوبارد.
منوچهری.
سحره بابل سخره انامل او بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- سحره فرعون ؛ ساحرانی که با موسی علیه السلام معارضه کرده بودند. ( غیاث ) : و در تدارک وقایع و حوادث ، سحره فرعون جهل را ید بیضا و دم سیما نموده. ( سندبادنامه ص 146 ). و عصای او حبایل سحره فرعون بیوبارید. ( سندبادنامه ص 221 ).

سحرة. [ س ُ رَ ] ( ع اِ ) اولین سحر که صبح کاذب باشد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سحر بازپسین از صبح. ( مهذب الاسماء ). سحر اعلی یعنی اول سحر. ( اقرب الموارد ). || جای برابر میان سنگستان. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع ساحر
( اسم ) جمع ساحره جادوگران : طلسم سحره فرعون ببستی ( دیو گاو پای ) .
اولین سحر که صبح کاذب باشد یا جای برابر میان سنگستان .

فرهنگ معین

(سُ حَ رَ یا رِ ) [ ع . سحرة ] (اِ. ) ج . ساحر، جادوگران .

فرهنگ عمید

= ساحر

پیشنهاد کاربران

سحره : قدرت
واژه سحره در آیه 120 سوره اعراف آمده است .

بپرس