سحج

لغت نامه دهخدا

سحج. [ س َ ] ( ع مص ) خراشیدن و پوست باز کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). یقال : اصابه شی فسحج وجهه. ( اقرب الموارد ). || نرم وا کردن و گشادن موی بر پوست سر پیش از شانه کردن و شتافتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نرم رفتن ستور. ( از اقرب الموارد ).

سحج. [ س َ ] ( ع اِ ) رفتاری است نرم ستور را. || نوعی از بیماری روده. ( منتهی الارب ). || بیماریی است که از خراش روده بهم رسد. ( آنندراج ) ( غیاث ) : اگرماده نزله رطوبتی نرم بود اسهال بلغمی آرد، اگر گرم و تیز باشد روده ها را بخراشد و سحج و اسهال خون آرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). دلیل آن باشد که اسهال کند و بسبب اسهال سحج تولید کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ فارسی

رفتاری است نرم ستور را یا بیماری است که از خراش روده بهم رسد .

پیشنهاد کاربران

پارگی پوست از خشکی زیاد، شقاق پوستی، ترک خوردن پویت

بپرس