بچشمش اندر گفتی کشیده بودستی
بسحر سرمه خوبی و نیکویی سحار.
فرخی.
چشم سعدی بخواب بیند خواب که ببیند بچشم سحارت.
سعدی.
|| مجازاً، شیوا. نغز. که خواننده و شنونده را شیفته سازد: کلک سحار؛ قلم سحار. بیان سحار؛ گفتار شگفت انگیز.سحار. [ س ِ ] ( ع اِ ) تره ای است که شتر را فربهی آرد. ( منتهی الارب ).تره ای است که مواشی را فربه کند. ( اقرب الموارد ).