سح. [ س َح ح ] ( ع مص ) روان شدن آب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). روان شدن باران. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ریزانیدن آب. ( تاج المصادر بیهقی ). ریختن آب. ( منتهی الارب ). || روان شدن اشک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ریخته شدن اشک. ( تاج المصادر بیهقی ). || زدن تازیانه. ( منتهی الارب ). بتازیانه زدن. ( تاج المصادر بیهقی ): سح فلاناً؛ ضربه و سحة مائة سوط؛ ای جلد. ( اقرب الموارد ). || نیک فربه شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) سخت. || ردی. || خرمای خشک متفرق. ( منتهی الارب ). قَسْب و گفته اند خرمای خشک متفرق. ( اقرب الموارد ) .