سجو

لغت نامه دهخدا

سجو. [ س َج ْوْ ] ( ع مص ) آرام گرفتن و دائم شدن و پائیدن ، و از این جهت دریا و چشم را ساجی گویند. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ). آرمیدن شب و دریاو پلک چشم. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ).

سجو. [ س ُ ج ُوو ] ( ع مص ) نالیدن ناقه. ( از اقرب الموارد ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَجَیٰ: به سکون و آرامش رسید (سجو اللیل آن هنگامی است که ظلمت شب همه جا را فرا گیرد . )
تکرار در قرآن: ۱(بار)
«سجو» (بر وزن سرد، و بر وزن غلو) در اصل، به معنای «سکون و آرامش» است، و به معنای «پوشاندن» و «تاریک شدن» نیز آمده است، لذا هنگامی که «میت» را در کفن می پیچند، «مُسَجّی» به او گفته می شود; ولی در اینجا همان معنای اصلی را می بخشد، که سکون و آرامش است. به همین جهت، شب هایی که باد نمیوزد لَیْلَةٌ ساجِیَةٌ: «شب آرام» می گویند و به دریای خالی از طوفان و امواج خروشان بَحْرٌ ساج: «دریای آرام» گفته می شود.
سجو را سکون گفته‏اند «سجی سجوداً: سکن ودام» در نهج البلاغه خطبه 161 آمده «فی لَیْلٍ داجٍ وَ لا غَسَقٍ ساجٍ» یعنی در شب تار و در ظلمت ساکن و آرام. معنی آیه: قسم به روشنی روز و قسم به شب آن گاه که آرام شود این آیه نظیر ، . است در اول شب نور با ظلمت به هم آمیخته است و چون مقداری از شب گذشت تاریکی مطلق است که گوئی ظلمت ساکن شده و آرام گرفته است. طبرسی و زمخشری و راغب نیز آن را سکون گفته‏اند.

پیشنهاد کاربران

بپرس