سجل. [ س َ ] ( اِ ) نام طعامی که از گوشت و آرد درست نمایند. ( آنندراج ).
سجل. [ س َ ] ( ع اِ ) دلو بزرگ با آب. سجال و سجول جمع آن است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دول بزرگ.( مهذب الاسماء ). دلو بزرگ که در آن آب باشد اندک یا بسیار و اگر خالی بود آن را سجل نگویند. ( اقرب الموارد ). || پستان بزرگ. || پری دلو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) جوانمرد. ( آنندراج ). مرد بخشنده. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) چک با مهر. ( منتهی الارب ).
سجل. [ س ِ ج ِل ل / س ِ ج ِ ] ( از ع ، اِ ) چک با مهر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ) :
مشتری چک نویس قدر تو بس
که سعادت سجل آن چک تست.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 526 ).
|| نویسنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد بلغت حبشه.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || نامه. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( شرفنامه ) ( المعرب جوالیقی ). || زینهارنامه. ( ملخص اللغات ). || حکم. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( متن اللغة ) ( شرفنامه ) ( زمخشری ) ( دهار ). فتوی قاضی. ( ناظم الاطباء ). قباله شرعی. ( غیاث ) : غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل.
مولوی.
چو قاضی بفکرت نویسد سجل نگردد ز دستاربندان خجل.
سعدی ( بوستان ).
|| عهد و پیمان و مانند آن. ( منتهی الارب ). عهد و پیمان. ج ، سجلات. ( آنندراج ). کتاب عهد. ( اقرب الموارد ) : چون بخون خویشتن بستم سجل
هر سرشکی را گوایی یافتم.
عطار.
سجل دل بخون نبشتم و لیک نیست یک تن گواه این سجلم.
عطار.
|| طومار. ( ناظم الاطباء ) : قاصد بخشش جهان در دو قدم درنوشت
چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت.
خاقانی.
|| رقمزده. ثبت شده : هر ثنایی که گفتم او را من
سجلست او بصدر دیوانم.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 337 ).
بیشتر بخوانید ...