سجاوندی کردن. [ س َ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از منقش کردن. ( غیاث ). به شنجرف و آب طلا نوشتن و نوشته شدن آیات قرآنی. ( آنندراج ) : خواهم آن رخ را ز نقش بوسه گل بندی کنم مصحف رخساره او را سجاوندی کنم.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ).
|| زبر و زیر گذاردن. علامات سجاوندی را در قرآن بکار بردن. رجوع به ماده قبل شود.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( مصدر ) با طلا و شنگرف نوشتن قر آن کتاب .