سج

لغت نامه دهخدا

سج. [ س َج ج ] ( ع مص ) بگل کردن دیوار را. ( منتهی الارب ). در عربی گل بدیوارمالیدن. ( برهان ). || رقیق و تنک شدن پلیدی. ( منتهی الارب ). نرم شدن چیزی غلیظ بود. ( برهان ).

سج. [ س َ ] ( اِ ) رخساره. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( شرفنامه ) ( آنندراج ) :
چون برفتم سوی کعبه بهر حج
سخ بسنگ سود سودم زرد سج.
قاضی نظام ( از رشیدی ).

سج. [ س ُ ] ( اِ ) سرین و کفل. ( برهان ) ( جهانگیری ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) روی رخسار .
سرین و کفل

فرهنگ معین

(سَ ) (اِ. ) روی ، رخساره .

فرهنگ عمید

روی، رخساره.

گویش مازنی

/sej/ قره قروت & آبی که از کیسه ی دوغ بچکد

جدول کلمات

رخساره

پیشنهاد کاربران

بپرس