بدانگه که گیرد جهان گرد و میغ
کل پشت چوگانْت گردد ستیغ.
ابوشکور.
|| ( اِ ) بلندی کوه و قله کوه. ( برهان ) : تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی
فرود آرد همی احجار صد من.
منوچهری.
بر آمد زاغ رنگ و ماغ پیکریکی میغ از ستیغ کوه قارن.
منوچهری.
|| آسمان. ( برهان ) ( اوبهی ) ( شرفنامه ). آسمان راست باشد. ( صحاح الفرس ). || ستیز. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || ستیزندگی و لجاجت. ( برهان ).