بپرهیز و با جان ستیزه مکن
نیوشنده باش از برادر سخن.
فردوسی.
او ستیزه کرد و لج بی احترازگفت در کافرستان بانگ نماز.
مولوی.
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کردضرورتست که با روزگار درسازی.
سعدی ( بدایع ).
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کردخلاف حکم خداوندگار چند کنی.
سعدی ( صاحبیه ).