زهی بر کمانش بر از چرم شیر
یکی تیر و پیکان او ده ستیر.
فردوسی.
خدنگی که پیکان او ده ستیرز ترکش برآهخت گرد دلیر.
فردوسی.
یا رب چه جهان است این یا رب چه جهان شادی به ستیربخشد و غم به قپان.
صفار.
ده ستیراز این مطبوخ با یک وقیه روغن سوسن و یک وقیه روغن نرگس و یک وقیه و نیم انگبین بیامیزند و حقنه کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).اما مقدار [ طعام ] کمترین ده ستیر. ( کیمیای سعادت ). سه بدست و نیم درازی او و چهار انگشت پهنا، وزن او دو من و نیم یا سه من کم ده ستیر. ( نوروزنامه ).
سقنقور بوده ست نه مغز خر
به ده من زر ارزد از او یک ستیر.
سوزنی.
روزگار بیاید که آنچه به درم سنگ است به ستیر گردد و آنچه به ستیر باشد به من گردد. ( اسرار التوحید ).امااگر جامه خواهد شست او را ده ستیر اشنان تمام است. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
گوشت افزون نیم من بد یک ستیر
هست گربه نیم من هم ای ستیر.
( مثنوی چ خاور ص 336 ).
ستیر. [ س َ ] ( ع ص ) پوشیده. ( منتهی الارب ). مستور :
عشق معشوقان نهانست و ستیر
عشق عاشق با دوصد طبل و نفیر.
مثنوی.
گفت با هامان بگویم ای ستیرشاه را لازم بود رای ای وزیر.
( مثنوی چ خاور ص 258 ).
آنچه مقصود است مغز آن بگیرچون براهش کرد آن زیبا ستیر.
( مثنوی چ خاور ص 302 ).
گوشت افزون نیم من بد یک ستیرهست گربه نیم من هم ای ستیر.
( مثنوی چ خاور ص 336 ).
|| پوشنده. ( منتهی الارب ). ساتر : ور در آید محرمی دور از گزندبیشتر بخوانید ...