ستوهیدن. [ س ُ دَ ] ( مص ) نفرت داشتن و بتنگ آمدن. ( آنندراج ). بیزار بودن : سپهر گشتت دایه گریز از این دایه زمانه بودت مادر ستوه از این مادر.
مسعودسعد.
فرهنگ فارسی
به ستوه آمدن، به تنگ آمدن، خسته ودرمانده شدن ( مصدر ) ( ستوهید ستوهد خواهد ستوهید ستوهنده ستوهیده ) ۱ - خسته شدن درمانده شدن . ۲ - ملول گشتن . ۳ - پریشان شدن .
فرهنگ معین
(سُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - خسته شدن . ۲ - افسرده گشتن . ۳ - پریشان شدن .
فرهنگ عمید
۱. به ستوه آمدن، به تنگ آمدن. ۲. خسته و درمانده شدن. ۳. ستیزه کردن.