ستوه آمدند آن دلیران از اوی
همی گفت هر کس که این نامجوی.
فردوسی.
از ایشان فراوان بیفکند گیوستوه آمدند آن سواران نیو.
فردوسی.
ستوران از تشنگی بستوه آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493 ). و در همه جنگها بستوه آمدند و در خطر میشدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 473 ). و رعیت خود از وی بستوه آمده بودند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 75 ).بر نیمه شب آسمان ستوه آمد
ازگریه سخت و ناله زارم.
مسعودسعد.
و از مداومت ضرب بستوه آمده او را فرو گذاشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 192 ).دو لشکر بیک جا گروه آمدند
شدند از خصومت ستوه آمدند.
نظامی.
در آمد بجنبش دو لشکر چو کوه کز آن جنبش آمد جهان را ستوه.
نظامی.
|| فرسودن. سوده شدن. له شدن : از آواز گردان بتوفیدکوه
زمین آمد از نعل اسبان ستوه.
فردوسی.