ستوربان. [ س ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه تیمار اسبان کند، از عالم شتربان و پیلبان. ( آنندراج ) : گفت من ستوربان اویم... گفت مرا بسرای ستوربان خود فرود آوری و اکنون ستوربانت را برخوان. ( تاریخ سیستان ). اما او پسر عم من است نه ستوربان. ( تاریخ سیستان ). مهتر گفت : تو خر نداری ستوربانان بقلباق رفته اند تا گاه سلطانی بغارت بردارند. ( تاریخ بیهقی ). از جان کنند قیصر و چیپال بندگی پیش ستوربان تو و پاسبان تو.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور .
فرهنگ معین
( ~ . ) (ص مر. ) کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند.
فرهنگ عمید
کسی که از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل.