همی رفت با دختر و خواسته
ستوران و پیلان آراسته.
فردوسی.
زمین شد ز نعل ستوران ستوه همی کوه دریا شد و دشت کوه.
فردوسی.
کشیدند بهر کک کوهزادستوری بماننده تندباد.
فردوسی.
این همی گوید گشتم بغلام و بستوروآن همی گوید گشتم بضیاع و بعقار.
فرخی.
گر نیستت ستور چه باشدخرّی بمزد گیر و همی رو.
لبیبی.
دستیار ستور و کار سفرساخته کرد هر چه نیکوتر.
عنصری.
از ننگ آنکه شاهان باشند بر ستوران بر پشت ژنده پیلان این شه کند سواری.
منوچهری.
زهی داده ستور و بستده خرترا خود چون منی کی بود در خر( خور ).
( ویس و رامین ).
غلامان و ستوران افزون از عادت خریدن گرفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ). و بعد از آن آنچه از صامت وناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت. ( تاریخ بیهقی ).همه راه پیوسته پنجاه میل
ستورو شتر بود و گردون و پیل.
اسدی.
ستور و گوسفند و گاو و اشترکزیشان میشود روی زمین پر.
ناصرخسرو.
ستور از کسی به که بر مردمی بعمدا ستوری کند اختیار.
ناصرخسرو ( دیوان چ کتابخانه طهران ص 201 ).
تا تو بر پشت ستوری بار او بر جان تست
چون بترک خر بگفتی آتش اندر بار زن.
سنایی.
هرکه راچشم عقل کور بودنبود آدمی ستور بود.
سنایی.
و توشه چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان بپای بود. ( نوروزنامه ).بیشتر بخوانید ...