ستوار

لغت نامه دهخدا

ستوار. [ س ُت ْ ] ( ص ، ق ) مخفف استوار یعنی مضبوط و محکم. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
هر که فردای خویش را نگرید
چنگ در دامن تو زد ستوار.
فرخی.
هزار طرف بیک میخ و هیچ از او نه پدید
بزیر طرف سپاریده میخ را ستوار.
ناصرخسرو.
حصن هزارمیخه عجب دارم
سست است سخت پایه ستوارش.
ناصرخسرو.
دراز قامت در هر وجب بقتل عدو
هم از میانه کمر بسته بر میان ستوار.
سوزنی ( از آنندراج ).
رجوع به استوار شود.
|| امین و معتمد. ( برهان ). امین و معتمد زیرا که او درراستی خود محکم و سخت است. ( آنندراج ) :
چه گویم از صفت او و فسق او و فساد
بیازمای بسوگند اگر نیم ستوار.
سوزنی.
رجوع به استوار شود. || باور کردن و تصدیق نمودن. ( برهان ). رجوع به استوار شود.

فرهنگ فارسی

استوار
مخفف استوار به معنی مضبوط و محکم .

فرهنگ عمید

= استوار

پیشنهاد کاربران

محکم . استوار. ثابت . سخت
ستوار مخفف استوار است به معنی پا برجا و ثابت
مخفف استوار، پایدار، ثابت
استوار، محکم

بپرس