در کارها بتا ستهیدن گرفته ای
گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی.
بوشعیب.
من روزه بدین سرخ ترین آب گشایم زآن سرخ ترین آب رهی را ده و مسته.
منوچهری.
تو نکوکار باش تا برهی با قضاو قدر چرا ستهی.
سنایی.
در سخاوت چنانکه خواهی ده لیکن اندر معاملت بِسْته.
سنایی.
رجوع به ستیهیدن شود.|| آواز بلند ساختن. || بحث کردن. || غریدن. || سرائیدن. || آزردن. || لگدمال کردن و پایمال کردن صفوف را. ( ناظم الاطباء ).