ز گیتی ستمکاره را دور دار
ز بیمش همه ساله رنجور دار.
فردوسی.
پسر کو ز راه خدا بگذردستمکاره خوانیمش و کم خرد.
فردوسی.
مرا گفت ای ستمکاره بجانم بکام حاسدم کردی و عاذل.
منوچهری.
همه گیتی از دیو پر لشکرندستمکاره تر هر یک از دیگرند.
اسدی.
هوا چون ضمیر ستمکاره تیره ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر.
ناصرخسرو.
گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک بی روی و ستمکاره و با روی وریایید.
ناصرخسرو ( دیوان چ کتابخانه تهران ص 125 ).
به یقین دارم کآن ترک ستمکاره من از پی رغم مرا آن کند و این نکند.
سوزنی.
به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش راستم کشنده ، ستمکاره را کند پر و بال.
سوزنی.
سپاهی دگر زآن ستمکاره تربحرب آمد از شیر خونخواره تر.
نظامی.
گشادم در هر ستمکاره ای ندانم در مرگ را چاره ای.
نظامی.
گنه بود مرد ستمکاره راچه تاوان زن و طفل بیچاره را.
سعدی ( بوستان ).
گله از دست ستمکاره بسلطان گویندچون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم.
سعدی.