سترگی. [ س ُ / س َ / س ِ ت ُ ] ( حامص ) وقاحت. بی شرمی. ( زمخشری ). لجوجی. تندی. ستیزه کاری : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد.فردوسی.بر او بخت یکباره با مهر و خشم خرد را سترگی فرو بست چشم.فردوسی. || بزرگی. عظمت : ز مردان بیشتر دارد سترگی مهین بانوش خوانند از بزرگی.نظامی.