ندانی ای بعقل اندر خر کنجد بنادانی
که با نر شیربرناید سترون گاو ترخانی.
غضایری.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت از آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
نفس نباتی ار به عزبخانه باز شدعیبش مکن که مادر بستان سترونست.
انوری.
دلم آبستن خرسندی آمداگر شد مادر روزی سترون.
خاقانی ( دیوان ص 323 ).
کاف و نون بوده سترون از هزاران سال باززاده فرزندی که شاهنشاه کیهان آمده.
خاقانی.
دبنین و سترون بین که رستندکه بر پشت و شکم چیزی نبستند.
نظامی.
|| زنی که بیش از یک فرزند نزاییده باشد. ( برهان ) ( شرفنامه ).