سترنگ

لغت نامه دهخدا

سترنگ. [ س َ رَ ] ( اِ )مردم گیا و آن رستنی باشد شبیه به آدمی و در زمین چین روید. گویند نگون سار بود چنان که ریشه اش بمنزله موی سر آدمی باشد نر و ماده دست در گردن هم کرده و پایها در یکدیگر محکم ساخته و نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده است و ماده را بعکس آن. و هر کس آن رابکند به اندک روزی بمیرد و حاصل کردن آن به این نوع است که اطراف آن را خالی کنند چنانکه به اندک قوتی کنده شود، پس ریسمانی آورند و یک سر ریسمان را بر آن و سر دیگر را بر کمر سگی بندند و جانوری پیش سگ بجانب شکار بدود و آن از بیخ کنده شود و آن را بعربی یبروح الصنم خوانند . ( برهان ) ( الفاظ الادویه ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) :
همیشه تا بزبان گشاده از دل پاک
سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ.
فرخی.
بی روان زاید فرزند برهمن در هند
جانور روید شکل سترنگ اندر چین.
مختاری.
بدان سبب که ورا بندگان ز چین آرند
شبیه مردم روید بحد چین سترنگ.
ازرقی ( دیوان چ سعید نفیسی ص 187 ).
باد لطفش بوزد گر بحد چین نه عجب
که ز خاکش پس از آن زنده برآید سترنگ.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 187 ).
نسیم خلقت اگر بگذرد بچین چه عجب
که جان پذیر شود در دیار چین سترنگ.
جمال الدین عبدالرزاق.
رجوع به استرنگ شود. || بازیی است مشهور و معروف و چون در آن بازی صورت پادشاه و وزیر هر دو را از چوب ساخته اند به این اعتبار سترنگ نام نهاده اند و معرب آن شطرنج است واکنون به تعریب اشتهار دارد. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ). رجوع به شطرنج و شترنگ شود.

فرهنگ فارسی

مردم گیا و آن رستنی باشد شبیه به آدمی و در زمین چین روید . گویند نگون سار بود چنان که ریشه اش به منزله موی سر آدمی باشد نر و ماده دست در گردن هم کرده پایها در یکدیگر محکم ساخته نر را پای راست و بر پای چپ ماده است و ماده را بعکس .

فرهنگ عمید

= استرنگ: همیشه تا به زبان گشاده از دل پا ک / سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ (فرخی: ۲۰۸ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس