سترده


مترادف سترده: بری، پاک، تراشیده، زایل، عاری، محذوف، منقا

لغت نامه دهخدا

سترده. [ س ِ /س ُ ت ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) پاک کرده شده. || حک شده. || برکنده. || تراشیده.( ناظم الاطباء ) : پیغمبر ( ص ) با همه یاران احرام گرفته بودند و سرها سترده و آن حضرت بر شتر نشسته بود. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). مردی بود از گروه قتیبه نامش یزیدبن مسلم و قتیبه او را بیازرده بود و سر و روی او بسترده. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).ریشها سترده و سبلت فرو گذاشته. ( مجمل التواریخ ). ظاهر درویشی جامه ژنده است و موی سترده. ( گلستان ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تراشیده ( موی و غیره ) . ۲ - پاک شده زدوده . ۳ - محو شده زایل گشته .

فرهنگ عمید

۱. تراشیده شده.
۲. زدوده، پاک شده.

پیشنهاد کاربران

به ماناک ( معنی ) حذف شده هم هست.
فضایی باز در جنگلی که درخت هایش را زده باشند

بپرس