سترپوش. [ س ِ ] ( نف مرکب ) چیزی که ستر عورت بدان کنند. ( آنندراج ) : برفت سایه درویش و سترپوش غریب بپوش بار خدایا به عفو ستارش.سعدی.یک رنگ شویم تا نماند این خرقه سترپوش زنار.سعدی.چو گل از هر طرف چاک دگر دارد گریبانم ز رسوایی چو صحرا سترپوشم نیست دامانم.محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).