کآن تبنگو کاندر آن دینار بود
آن ستد زیدر که ناهشیار بود.
رودکی.
و این ناحیت بستدند و این جا مقیم شدند.( حدود العالم ).
کس این گنج نتواند از من ستدبد آید بمردم ز کردار بد.
فردوسی.
از او بستد آن نامه مرد جوان ز رفتن پر اندیشه بودش روان.
فردوسی.
مینمود اورا کاین از تو توانم ستدن ره تبه کردن تو خود ز بنه بود گناه.
فرخی.
روز بیکار و روز کردن کاربستدندی ز شیرشرزه شکار.
عنصری.
نه هر چه یافت کمال از پیَش بود نقصان نه هر چه داد ستد باز چرخ مینایی.
منوچهری.
ز من مستان ز بی مهری روانم که چون تو مردمم چون تو جوانم.
( ویس و رامین ).
اشارت کرد سوی بونصر مشکان که منشور و نامه بباید ستد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377 ). آنچه از او میباید ستد، مبلغ آن بنویسد و به عبدوس دهد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367 ). صاحب بریدان و قضاة وصاحب دیوان خداوند باشند و مال می ستانند و بما میدهند به بیستگانی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514 ).همی بستد سنان من روان ها همچو بویحیی
همی برشد کمیت من بتاری همچو کرّاتن.
فرقدی.
یک درم از کس بناحق نتوانستدی ستدن. ( نوروزنامه ).طالب شاه عادل است جهان
تو نیت خوب کن جهان بستان.
سنایی.
نامه ز منقار مرغ بستد و بر خواندنعره تحسین ز خاص و عام برآمد.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 146 ).
این بگفت و دوات بر من زداسب و ساز و سلیح من بستد.
نظامی.
مال یتیمان ستدن کار نیست بگذر کاین عادت احرارنیست.
نظامی.
انصار دین زمام اختیار از دست ایشان بستدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 286 ). باریتعالی بسبب سیف الدوله انتقام از ایشان بستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 206 ).دلبر از ما بصد امّید ستد اول دل
ظاهراً عهد فرامش نکند خلق کریم.
حافظ.
- انصاف ستدن ؛ انصاف خواستن. انصاف گرفتن : بخراسان روم انصاف ستانم ز فلک
کآن ستم پیشه پشیمان بخراسان یابم.بیشتر بخوانید ...