که رانش چو ران هیونان ستبر
دل شیر و نیروی ببر و هژبر.
فردوسی.
ستبر است بازوت چون ران شیربر و یال چون اژدهای دلیر.
فردوسی.
گنگی پلید بینی و گنگی پلید پامحکم ستبر ساقی زین کرده ساعدی .
عسجدی.
کمانی چو خفته ستون ستبرزهش چون کمندی ز چرم هزبر.
اسدی.
شیر گردن ستبر از آن داردکه رسولی بخرس نگذارد.
سنایی.
- ستبراندام ؛ درشت هیکل. آنکه اندام ستبر دارد.- ستبربازو ؛ که بازوی ضخیم و کلفت دارد.
- ستبرباف ؛ بافنده ثوب و جامه ضخیم و سطبر.
- ستبرپوست ؛ پوست کلفت.
- ستبرران ؛ آنکه ران ضخیم و کلفت دارد.
- ستبرساق ؛دارای ساق ضخیم و کلفت.
رجوع به سطبر شود.