ستایش کنان

لغت نامه دهخدا

ستایش کنان. [ س ِ ی ِ ک ُ ] ( ق مرکب ) در حال ستایش :
چو از خواب گودرز بیدار شد
ستایش کنان پیش دادار شد.
فردوسی.
چو بر آستان ملک سر نهاد
ستایش کنان دست بر سر نهاد.
سعدی.
رجوع به ستایش کردن شود.

فرهنگ فارسی

در حال ستایش

فرهنگ عمید

۱. در حال ستودن و مدح کردن.
۲. (صفت ) ستایش کننده.

پیشنهاد کاربران

بپرس