ستانه

لغت نامه دهخدا

ستانه. [ س َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) مخفف آستانه است. ( آنندراج ). بمعنی آستانه است که جای کفش کندن باشد. ( برهان ). اسفل در و آن را آستانه گویند. ( شرفنامه منیری ). آستانه. ( اوبهی ):اسکبة الباب ؛ ستانه در. ( منتهی الارب ) :
گر ازسوختن رست خواهی همی شو
به آموختن سر بنه بر ستانه.
ناصرخسرو.
مرگ ستانه ست در سرای سپنجی
بگذری آخر تو زین بلند ستانه.
ناصرخسرو.
قبله ٔفاضلان ستانه اوست
سرمه عقل گرد خانه اوست.
سنایی.
از غایت آزادگی و فر و بزرگیت
گشتند غلامان ستانه درت احرار.
سنایی.
آن سرافرازکه کس هیچ سرافرازی را
نستزد تا که ستانه ش را بالین نکند.
سوزنی.
سرای خود را کردم ستانه زرین
بسقف خانه بدر بر ندیده کهگل و ویم.
سوزنی.
شمس رخشان کشور آرایست
تا نبوسد ستانه درتو.
سوزنی.
افلاک را ز پایه اقبال تو ندیم
و اشراف را ستانه والای تو مآب.
انوری.
شعاع نیک بسیط است و چشم شب پره تنگ
ستانه سخت بلند است و پای مور قصیر.
اثیر اخسیکتی.
جانم ستانه تو رها چون کند چو دیو
کو خرمن بهشت بنکبا برافکند.
خاقانی.
رجوع به آستان و آستانه شود.

فرهنگ فارسی

مخفف آستانه، آستان، درگاه، درگه
آستانه
مخفف آستانه است بمعنی آستانه است که جای کفش کندن باشد

فرهنگ معین

(سَ یا س نِ ) (اِ. ) نک آستانه .

فرهنگ عمید

آستان، درگاه، درگه: گر از سوختن رست خواهی همی شو / به آموختن سر بنه بر ستانه (ناصرخسرو: ۴۲ ).

پیشنهاد کاربران

گیرنده ، مجموعه که عمل گرفتن و ستاندن را انجام می دهند
مانند. رسانه. که عمل رساندن را انجام می دهد و مصطلح است

بپرس