بر اسبی نشانده ستامی بزر
بزر اندرون چند گونه گهر.
فردوسی.
درزمان سوی تو فرستادی رخش با زین خسروی و ستام.
فرخی.
بهایی بر آن رنگهای شگفت نوندی بر آن بر ستامی گران.
فرخی.
رسولدار برد دویست هزار درم و اسبی با ستام زر و پنجاه پارچه جامه نابریده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44 ).شو بر فلک سوار ز همت که بر فلک
انجم ز بهره زینت زین و ستام توست.
سوزنی.
ز خاک سُمْش فلک ، زرکند که تا گرددستام و گام و رکاب براق او زرکند.
سوزنی.
یعنی مرا ببین که سزم نعل مرکبت چون شهریار راد به تو مرکب و ستام.
سوزنی.
نه جنیبت نه ستام و نه سلاح نر وشاقان نفری خواهم داشت.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 185 ).
جمله بازین و لگام و جل و ستام. ( سندبادنامه ص 309 ).- زرین ستام ؛ یراق و ساخت زین :
از اسبان تازی بزرین ستام
ورا بود بیورکه بردند نام.
فردوسی.
تا ندیدم مرکبت رامن ندانستم که هست باد را سیمین رکاب و کوه را زرین ستام.
فرخی.
همه گوهرین ساز و زرین ستام بلورین طبق بلکه بیجاده جام.
نظامی.
- || دارای ستام زرین : هزار اسب مرصعگوش تا دم
همه زرین ستام و آهنین سم.
نظامی.
- پرستام ؛ جای آکنده از ستام : همه رزمگه پر ستام و کمر
پر از آلت لشکر و سیم و زر.
فردوسی.
و رجوع به استام و اوستام شود.|| آستان در خانه. ( برهان ) ( جهانگیری ).