سبیع
لغت نامه دهخدا
سبیع. [ س ُب َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( معجم البلدان ) :
باضت بحزم سبیع او بمرفضة
ذی الشیخ حیث تلاقی التلع فانسحلا.
عدی بن الرقاع العاملی ( از معجم البلدان ).
سبیع. [ س َ ] ( اِخ ) موضعی است به یمن. ( منتهی الارب ).
سبیع. [ س َ ] ( اِخ ) محله ای است به کوفه. ( منتهی الارب ). محله ای است که حجاج بن یوسف ساکن آن بود و آن منسوب به قبیله سبیع است که گروه ابواسحاق سبیعی بوده اند. ( معجم البلدان ).
سبیع. [س ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن الحارث ملقب به ذوالخمار. یکی ازبزرگان ثقیف است. به او احمربن حارث نیز گفته میشده است. رجوع به امتاع الاسماع ص 401 و ذوالخمار شود.
سبیع. [ س ُ ب َ ] ( اِخ )ابن خاطب و سبیعبن قیس ، صحابیانند. ( منتهی الارب ).
سبیع. [ س ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن خالد یشکری بصری تابعی. ( منتهی الارب ).
سبیع. [ س َ] ( اِخ ) ابواسحاق بن سبیعبن معاویةبن کبیربن مالک بن جشم بن حاشدبن جشم بن حیوان بن نوف بن همدان. ( معجم البلدان ). کسی است که محله سبیع در کوفه بدو منسوب است.( از معجم البلدان ). پدر بطنی است از همدان ، در آن بطن است امام ابواسحاق عمروبن عبداﷲ. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید