شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت
سبکبار گشتیم و بستیم رخت.
فردوسی.
آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).سبکبار زادم گران چون شوم
چنان کآمدم به که بیرون شوم.
نظامی.
جهان سرای غرور است و دیو نفس هواعفی اللَّه آنکه سبکبار و بیگناه تر است.
سعدی.
مرد درویش که بار ستم فاقه کشدبدر مرگ همانا که سبکبار آید.
سعدی ( گلستان ).
|| مقابل گران بار : شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها.
حافظ.
|| مجازاً، بمعنی مجرد و فارغ از علایق دنیوی : در شاهراه جاه بزرگی خطر بسیست
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری.
حافظ.
از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است.
حافظ.
|| نادان ، در مقابل دانا : دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانا خود ستیزد با سبکبار.
سعدی ( گلستان ).
|| سبک وزن. ( ناظم الاطباء ). مقابل سنگین وزن : خود [ غازی ] باستاد تا جمله غلامان برنشستند و استران سبکبار کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 232 ). || آماده جهت رفتن و برخاستن. ( ناظم الاطباء ). || کسی را گویند که پیوسته شادی کند و خوشحال و صاحب انتعاش باشد. ( برهان ). || آزاد از شغل و کار. ( ناظم الاطباء ).