سبو شکستن. [ س َ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از نومید شدن و ناامید گردیدن. ( برهان ) ( انجمن آرا ) : نوح درین بحر سپر بفکندخضر در این چشمه سبو بشکند.نظامی.رجوع به سبو شود.|| شراب ریختن و منع شراب کردن. ( برهان ) ( آنندراج ).