سبنج. [ س ِ ب َ ] ( اِ ) چوب قلبه باشد، و آن چوبی است درازکه بر یک سر آن گاوآهن را نصب کند و سر دیگر آن را بر یوغ بندند و زمین را شیار کنند، و یوغ چوبی است که بر گردن گاو نهند. ( برهان ) ( آنندراج ) :
چون یکی گاو سُروزن شده ای
جسته از یوغ و از آماج و سبنج.سوزنی ( از حاشیه برهان قاطع ).
رجوع به سپنج شود.
سبنج. [ س َ ب َ ] ( اِخ ) قریه ای است از قراء ارغیان . ( معجم البلدان ).