سبز کردن


مترادف سبز کردن: رویاندن، رویانیدن، رنگ سبز کردن

معنی انگلیسی:
to colour or paint green, to grow, to confirm

لغت نامه دهخدا

سبز کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برنگ سبز درآوردن :
عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت
عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند.
ناصرخسرو.
|| کاشتن و رویانیدن. ( غیاث ). متعدی از سبز شدن. نهال کردن. ( آنندراج ): تخضیر؛ سبز کردن. ( منتهی الارب )( تاج المصادر بیهقی ) :
یک زمان چون خاک سبزت میکند
یک زمان پرباد وگبزت میکند.
مولوی.
هر که در مزرع دل تخم وفا سبز نکرد
زردرویی کشد از حاصل خود گاه درو.
حافظ.
|| نواختن. || برکشیدن. ( آنندراج ) :
از یک نگاه لطف مرا سرفراز کرد
چشم تو سبز کرد چو بادام تر مرا.
ملا مفید بلخی ( از آنندراج ).
- سبز کردن سخن و حرف ؛ بر کرسی نشاندن حرف. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

برنگ سبزز در آوردن

مترادف ها

grow (فعل)
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن

green (فعل)
سبز شدن، سبز کردن

germinate (فعل)
جوانه زدن، سبز شدن، شروع به رشد کردن، سبز کردن

فارسی به عربی

اخضر

پیشنهاد کاربران

کاشتن و رویاندن. مثال: سُوز کِردِنِ مُخ sowz kerden - e mox کاشتن و رویاندن نخل
( در گویش دشتستان )
سبز کردن سخن و حرف: بر کرسی نشاندن حرف
به هر تردامنی منمای آن آیینه رو را
مبادا زنگ خجلت سبز سازد حرف بدگو را - صائب تبریزی

بپرس