گرچه خاک و آب سبز و تازه نیست
سبز از آب و خاک شد تازه سذاب.
ناصرخسرو.
|| رنگ سبز گرفتن. برگ بر آوردن درخت : هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد.
حافظ.
|| ظاهر شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) : گوشوار از شرم آن صبح بناگوش آب شد
شمع نتواند شد از خجلت درین مهتاب سبز.
صائب ( از آنندراج ).
آسمان جز از ره افتادگی سبز نتواند شدن در کوی او.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
|| معزز شدن. ( غیاث ).- سبز شدن آب ؛ زنگار بستن آب بسبب دیرماندگی. ( آنندراج ) :
آبی که ماند در ته جو سبز میشود
چون خضر زینهار مکن اختیار عمر.
میرزا صائب ( از آنندراج ).
- سبز شدن آفتاب ؛ نزدیک بغروب شدن. ( آنندراج ) : از دمیدنهای خط غافل مشو
زود گردد سبز روی آفتاب.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
- سبز شدن اختر ؛ نیکوشدن حال. ( آنندراج ) : آنقدر مایه نمانده ست ز چشم تر ما
کز نم گریه ما سبز شود اختر ما.
( آنندراج ).
- سبز شدن پوست ؛ کنایه از کبود شدن اندام. ( آنندراج ) : چون غنچه پوست بر بدنش سبز میشود
هر کس گره کند بدل تنگ خرده را.
صائب ( از آنندراج ).
- سبز شدن تخم ؛ نشو و نما گرفتن تخم. ( آنندراج ) : تخم آسودگی از خاک سفر سبز نشد
جز تو واله بعبث معنی مسروری را.
درویش واله هروی ( از آنندراج ).
- سبز شدن خط ؛ کنایه از ریش برآوردن. دمیدن موی.- سبز شدن دانه ؛ کنایه از نشو و نما گرفتن دانه. ( آنندراج ) :
هر که شد خاک نشین برگ و بری پیدا کرد
سبز شد دانه چو باخاک سری پیدا کرد.
محمدعلی نورانی ( از آنندراج ).
- سبز شدن سخن ( حرف ) ؛بر کرسی نشستن آن. ( از آنندراج ) : گفتم که شود ازگل وصلت چمنم سبز
گل کرد خط از لعل تو و شد سخنم سبز.بیشتر بخوانید ...