سبرت

لغت نامه دهخدا

سبرت. [ س ُ رُ ] ( ع ص ) مرد درویش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به سبرات و سبروت شود.

سبرت. [ س َ رَ ] ( اِخ ) بازاری است در طرابلس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم البلدان ).

سبرة.[ س َ رَ ] ( ع اِ ) بامداد خنک. ج ، سبرات. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). سرمای بامدادی. ( مهذب الاسماء ).

سبرة. [ س ُ رَ ] ( اِخ ) شهری است در آفریقا که عمروبن العاص بعد از طرابلس در سنه 23 هجری آنجا را فتح کرده است. ( معجم البلدان ).

سبرة. [ س ُ رَ ] ( اِخ ) پدر جارود که یکی از محدثان و علامه های اسلامی است. رجوع به کتاب التاج جاحظ ص 193 و جارود شود.

سبرة. [ س َ رَ ] ( اِخ ) ابن سبرة. صحابی است. ( منتهی الارب ). سبرةبن سبرة الجعفی ، صحابی است و عمربن سعد ازاو روایت حدیث کرده است. ( تاج العروس ج 2 ص 252 ).

سبرة. [ س َ رَ ] ( اِخ ) ابن عمروصحابی است. ( منتهی الارب ). رجوع به ابوسلیط و امتاع الاسماع ص 439 شود.

سبرة. [ س َ رَ ] ( اِخ ) ابن فاتک. صحابی است. ( منتهی الارب ). سبرةبن فاتک اسدی. جبرین نضیر و سبربن عبیداﷲ از او روایت حدیث کرده اند. ( تاج العروس ج 2 ص 252 ).

سبرة. [ س َ رَ ] ( اِخ ) ابن غاکة. صحابی است. ( منتهی الارب ). سالم بن ابی الجعد از او روایت کرده است. ( تاج العروس ج 2 ص 252 ).

سبرة. [ س َ رَ ] ( اِخ ) ابن معبد مکنی به ابوثریه. صحابیست. رجوع به ابوثریه شود.

سبرة. [ س َ رَ ] ( اِخ ) الجهنی. از صحابه است که در جنگ فتح مکه با پیغمبر بوده است. رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 257 و سیرة عمربن عبدالعزیز ص 23 شود.

فرهنگ فارسی

بازاری است در طرابلس

پیشنهاد کاربران

بپرس