سبتی

لغت نامه دهخدا

سبتی. [ س َ تی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به سبتة که شهری است از بلاد عدوه. ( سمعانی ).

سبتی. [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب به سبت ، روز اول هفته. انتساب بسبت است که روز اول هفته باشد. ( الانساب سمعانی ).

سبتی. [ س َ ] ( اِخ ) احمدبن هارون الرشید. رجوع به احمدبن هارون... شود.

سبتی. [ س َ ] ( اِخ ) عبدالرحمان مکنی به ابوبکر. اوراست : شرح الرحبیة که در حاشیه فتح القریب المجیب بشرح کتاب الترتیب طبع شده است. ( معجم المطبوعات ).

سبتی. [ س َ ] ( اِخ ) علی بن خلیل مکنی به ابوالحسن.مردی عارف و گمنام بوده ، امام غزالی در سبتة او را دیده و با او گفتگو کرده است. ( غزالی نامه ص 232 ).

سبتی. [ س َ ] ( اِخ ) علی بن یقظان. طبیب و شاعر و ادیب معروف که اصل او از سبتة است ولی بعضی او را بمصر نسبت دهند. او به سال 544 هَ. ق. بمصر و از آنجا به یمن رفت سپس به عراق رفت. او راست قصیده ای در مدح جمال الدین ابی جعفر محمدبن علی بن ابی منصور اصفهانی بموصل با این مطلع:
اء اِخواننا ماحلت عن کرم العهد
فیالیت شعری هل تَغَیَّرْتُم ُ بعدی.
( تاریخ الحکماء قفطی صص 239 - 240 ).

سبتی. [ س َ ] ( اِخ ) یوسف بن یحیی بن اسحاق سبتی مغربی. طبیبی از اهل فأس. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 392 و رجوع به یوسف بن یحیی شود.

فرهنگ فارسی

یوسف بن یحیی بن اسحق مغربی طبیبی

پیشنهاد کاربران

بپرس