سباحی

لغت نامه دهخدا

سباحی. [ س َب ْ با ] ( حامص ) شناگری :
هیچ دانی آشنا کردن بگوی
گفت نی از من تو سباحی مجوی.
( مثنوی ).
میروم بر وی چنانکه خس رود
نی بسباحی چنانکه کس رود.
( مثنوی ).

پیشنهاد کاربران

شناگری
بلد بودن فن شنا
زیرکی سباحی آمد در بحار
کم رهد غرقست او پایان کار
✏ �مولانا�

بپرس